• نه، چون می گم من ارتباطم محدود بود با آدمای مذهبی و آدمای مذهبی هم معمولن تقریبن یه شکلن. زیاد تفاوتی ندارن از نظر من.

= آیا در روابطتون با دیگران تغییری اتفاق افتاده که بر روی زندگی تون و نحوه ی تفکرتون در مورد امور و نوع نگاهتون در زندگی أثر گذاشته باشه؟

    • بله، تو روابطم یه اتفاقایی افتاده که تو زندگی من تاثیر گذاشته

= تغییر روابط. یعنی ممکنه رابطه با یک گروه رو مثلن شما کنار بذارین و با یه تیپ دیگه از افراد دوست شین. حالا فرد یا گروه بودنش فرقی نمیکنه.

        • می گم، آدمای مذهبی بودن که من الان اونا رو کنار گذاشتم. باهاشون ارتباط دارم خیلی هم برای من قابل احترامن ولی نظراتشون برای من اصلن ارزشمند نیست. مثلن همین الان هم اتاقی خودم که می گم احترامشو دارم سعی می کنم باهاش زیاد کنتاکت نداشته باشم. یعنی پذیرفتمش تو اتاق خودم ولی هیچ نه نظراتش برام مهمن نه دیدگاه هاش برام اهمیتی دارن. اونا رو کنار گذاشتم و وارد یه سری ارتباطات جدیدتر شدم، نمی دونم! از نوع روشنفکری می شه بهش گفت، دگراندیشی به نوعی. وارد یه سری روابط شدم که اینا خیلی رو زندگی من خیلی تاثیر گذاشت.حداقل اینهایی که دورو بر من هستن آدمهای به شدت اخلاقی ای هستن و این خیلی برا من مهمه ، و این‏که بنا بر اقتضای رشته ی من، رو این موارد خیلی فوکوس می کنم، این‏که مرزهای بین آدمها برداشته شده؛ چه جنسیتش باشه، زن و مرد چه ازنوع طبقه باشه، تو حوزه های مختلف، مرزها برداشته شده، این مرزها تعمیم داده شده به مرزهای اخلاقی. من دارم می بینم که این آدمهایی که باهاشون هستم آدمهای باخدایی هم نیستن ولی اصول اخلاقی رو رعایت می کنن، عرفانیت به معنای واقعی عرفانی براشون مهمه. نمیگن که گناهه نمی گن که عذاب وجدان می گیرم ولی می گن که این یه انسانه منم به حکم انسانیتم باید اینجوری رفتار بکنم. اصول اخلاقیشون قویه

      (( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت nefo.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))

= حالا در حال حاضر کدوم روابط تو زندگیتون خیلی اهمیت داره؟ حال می تونه روابط کاری باشه، دوستانه و یا خانوادگی.

    • روابط کاری زیاد برام مهم نیست چون آدمهایی که تو محیطهای کاری هستن معمولن آدمهای همفکر نیستن یعنی لزومن آدمهای همفکر نیستن چون آدم خودش انتخاب نمی کنه، وارد یه فضای شغلی می شه مجبوره با یه سری آدما باشه من یه فضای شغلی رو خودم تجربه کردم با آدمایی بودم که هیچ سنخیتی باهاشون نداشتم ولی اون فضا رو مجبود بودم تحمل کنم به خاطر موقعیت شغلیم.

رابطه دوستانهام چرا، برای من مهمن چون خودم دارم انتخابشون می کنم، خودم وارد ارتباط باهاشون می شم اینا برای من مهمن. باهاشون داد و ستد فکری دارم اینایی که تو حلقه ی دوستام هستن بچه های فکری ای هستن، هیچ دوست ندارم وقتم رو برای کساییی بذارم که نه هیچ سنخیت فکری باهاشون دارم و نه این‏که حرف همو نمی فهمیم. ببینید یه وقتایی یه آدمایی هستن میان حرفتو گوش می دن حالا یا به دلیل یه سری تغییرات که شاید یه چیزایی رو یاد بگیرن از هم. ولی یه سری آدما هستن آدمای دگمی ان، بودنشون تو زندگی تو هیچ تاثیری نمی ذاره من ترجیح می دم که وقتمو برای یه همچین آدمایی نذارم و برای همین اینها رو از دایره ی دوستای خودم خارج می کنم دوستای من محدودن به خاطر همین برام مهمن. من چند تا دوست بیش‏تر ندارم ولی برام مهمن چون سنخیت فکری دارم باهاشون هر چند یه جاهایی تناقض هایی هم داریم ولی به هم کمک می کنیم، این خیلی برام مهمه.
روابط خانوادگیم برامم مهمن، صرفن به خاطر این‏که خانوادم هستن وگرنه من نه سنخیت فکری باهاشون دارم نه هیچی. ولی چون خانوادم هستن برام مهمن چون پشتیبانم بودن همیشه برام مهمن.
می مونه روابط دانش‏گاهی خب صرفن محیط رسمیه من روابطم رو دارم ولی خب اینجوری نیست که برام خیلی مهم باشه. اساتیدم چرا الان استاد راهنمایی که باهاش دارم خیلی برام همه رابطم باهاش به خاطر این‏که به عنوان یک الگو پذیرفتمش وگرنه اونای دیگه نه، زیاد برام مهم نیستن.
= توی زندگی اولیه تون چه اشخاصی و یا چه رویدادهایی در شکل گیری نگاه دینی شما از نظر خودتون بیش‏ترین تاثیر رو گذاشتن؟

    • خانواده‌ام اولینه. چون خیلی نگرش های مذهبی دارن بعد کلاس قرآن که میرفتم مربیم روم تاثیر میذاشت. وگرنه اونای دیگه نه چون همیشه خودم بودم که خواستم که مسیر دینیم چه جوری باشه.

= درزندگیتون شکست ها، ناکامیها یا بحران هایی بوده که نگاهتون به زندگی رو به نحو خاصی تغییر داده باشه؟ رنگ خاصی به اون زده باشه؟

    • واقعن هر چی بوده من اسمش رو می ذارم تجربه. برام بحران نبود که بخوام بگم که در بحران بودم. چرا، یک سری نگاه های مذهبی که تو جامعه ی من بوده - حالا نسبت به زن بیش‏تر - اینا به اینجا من رو جهت دادن و رشته‌م هم بر مبنای همین بوده که من همینو انتخاب کردم چون فکر کردم چه تو خانواده ی من که نمادی از یه جامعه ی بزرگه چه تو خانواده های دورو بر من و چه تو اجتماع همیشه در حق زن اجحاف شده. فقط این تو رشته ی من تاثیر گذاشت، و رشته ی تحصیلیم مسلمن رو آینده ی شغلی من هم تاثیر داره رو آینده ی فکری من تاثیر داره چون من دوست دارم این رشته ی خودم رو ادامه بدم تو همین حوضه هم فعالیت کنم.

= این چیزی که الان گفتین چه ارتباطی به زندگی دینیتون داره و چه تاثیری بر نگاه دینی شما داره؟ همین تجربه ای که الان گفتین.

    • تاثیرش از اینجاست که من احساس می کنم دین خودش یه عاملیه که به زن یه سری ظلم ها رو تحمیل می کنه و یه فضا و بستری رو آماده کرده… من کاری ندارم که تفسیرها متفاوت بوده و یا حالا هر چی، مقتضیات زمانی و مکانیش هم برام مهم نیست، ولی دین به عاملی بوده که زن همیشه به خاطرش تحت سلطه قرار گرفته و دین عاملی بوده برای به سطه کشیدن زن. به خاطر همین تاثیر گذاشت رو گسستن پیوندهایی که من با دین داشتم.

اتفاقن تو یه برهه ای بود همین الان هم هست یه کم، موضع می‌گیرم جلوی نگرش های مذهبی، دیدگاه های مذهبی، آدم های مذهبی؛ به خاطر این‏که آدم های مذهبی، تفکرات مذهبی، نگرش های مذهبی، همه ی چیزهای‌ مذهبی به نظر من ماها رو تحت سلطه می گیرن. مخصوصن زندگی من رو. بابام چون ادم مذهبی ای بوده - البته سنتی هم بوده ولی مذهب خیلی تاثیر داشته - به خاطر همین نگرش ها ما رو تحت سلطه گرفته بود و من اینو نمی تونم بپذیرم. عاملش دین بود و شاید خانوادم عامل دین گریزی من شد، جامعه ام هم همین طور، قوانین هم همینطور. مثلا بابای من خیلی به حجاب گیر می داد هنوزم می ده و این باعث شد که من بدم بیاد، متنفر بشم از حجاب [سخن گفتن با حالت تنفر]، چرا! تو یه برهه‌ای خوب بود، اتفاقن خیلی خوششون اومد من هم تشویق میشدم. ولی از یه جایی به بعد که خودم به شناخت رسیدم، این فقط عامل فشار بود رو من، و بعد توی روابطم - بحث محرم و نا محرم و اینا، بابام بود دیگه! [سخن گفتن با خنده و حالت تمسخر]. بعد اینکه، تو بحث نمازم، چون آدمای مذهبی ای ان براشون مهمه و ما الان تقابل داریم با هم در این حوزه ها؛ تو حوزه های دینی. وگر نه تو حوزه های دیگه هیچ مشکلی باهاشون ندارم. ولی تو حوزه های که مربوط به دین می شه ماها خیلی با هم مشکل داریم هنوزم داریم.
= پس تجربه های تلخ یا شکست یا یه نا کامی خاصی نبوده که /…

    • نه ناکامی خاصی نداشتم که تاثیر بذاره تو زندگی فکری من و کل زندگیم.

= لحظه های اوج و تجربه‌ی وجد و حس شور و همچین چیزایی داشتین که نگاهتون به زندگی رو تحث تاثیر قرار داده باشه؟ یا حالا مثلن ارتباط شورانگیزی با یه فرد خاص یا با طبیعت که الهام بخش بوده برای شما؟

    • تو زندگی دینیم چرا وجود مثلن خدا یا وجود اماما مثلن، اینا خوب تاثیر گذار بوده. تو مراحل بعدیم چرا مواردی مثل عشق، دوست داشتن اینا برای من کلن عوض شد توی عشق و دوست داشتن نسبت به خانوادم چه با آدمای دیگه چه با دوستام چه با جنس مخالف، هم اتاقی و… اینا یه سری تغییر و تحولات توش رخ داد فقط، همین.

= این تجربه ها و این تغییرات روحی رو می تونین بیش‏تر در موردش توضیح بدین؟ در مورد خود اون تجربه ها و این‏که در کدام یک از این دوره های زندگیتون بوده.

    • سعی می کردم همه چی رو تو تعادل نگه دارم، ولی… [مکث] متوجه منظورتون نمی شم.

= تجربه ای که به شما یه شور و حال خاصی بده یه شادمانی از یک منبع که حالا منبعش رو شما توضیح بدین که چی بوده. و اون تجربه ی شیرین و شور و شوق باعث تغییر نگاه شما شده باشه.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...